خانمي در زمين گلف سرگرم بازي بود. ضربه اي به توپ زد که سبب پرتاب توپ به درون بيشه زار کنار زمين شد.
خانم براي پيدا کردن توپ به بيشه زار رفت که ناگهان با صحنه اي روبرو شد.

قورباغه اي در تله اي گرفتار بود و از عجايب آن روزگار اين بود که آن قورباغه به زبان آدميان سخن ميگفت!
رو به آن خانم گفت: اگر مرا از بند آزاد کني، سه آرزويت را برآورده مي کنم.

خانم ذوق زده شد و خيلي سريع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتي شرايط برآورده کردن آرزوها را بگويم.
هر آرزويي که برايت برآورده کردم، 10 برابر آنرا براي همسرت برآورده مي کنم!
خانم کمي انديشيد و گفت: ايرادي ندارد و آرزوي اول خود را گفت:
من مي خواهم زيباترين زن دنيا شوم.

قورباغه به او گفت: اگر زيباترين شوي شوهرت 10 برابر از تو زيباتر مي شود و شايد چشم زنهاي ديگر بدنبالش بيافتد و تو او را از دست بدهي.
خانم گفت: مشکلي ندارد. چون من زيباترينم، کس ديگري در چشم او بجز من نخواهم ماند.

پس آرزويش برآورده شد.

سپس گفت: من مي خواهم پولدارترين آدم جهان شوم.
قورباغه به او گفت: شوهرت 10 برابر پولدارتر مي شود و شايد به زندگي تان آسيب بزند.
خانم گفت: نه هر چه من دارم مال اوست و آنوقت او هم مال من است.

پس آرزويش برآورده گرديد و پولدار شد.

آرزوي سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرايي برآورده کرد.
خانم گفت: مي خواهم به يک حمله قلبي خفيف دچار شوم!!!

نکته اخلاقي: خانم ها خيلي باهوش هستند. پس باهاشون درگير نشين.